زنهای چادری
چون گله ای پرنده کور سیاه فام
بر گرد گور تازه نشستند و نوک زدند
یک بارخ شیونی
بگشوده بال تیز
پر پر زنان به ککل کاج کهن نشست
آن گاه ناله ها
بر آسمان آبی این ساحت فقیر
یک ریز خط کشید
چون شام در رسید و پرکنده شد گروه
در مزرعی که بارور از مرگدانه بود
تاریکی و سکوت به یک بستر آمدند